به گزارش سیفار،
نام : مرحمت
نام خانوادگی : بالازاده
نام پدر : حضرتقلی
محل تولد : روستای چای گرمی بخش تازه کند شهرستان گرمی
مدت حضور در جبهه جنگ : حدود سه سال
نام لشگر : عاشورا گردان علی اکبر (ع)
تاریخ تولد : ۱۳۴۹/۰۳/۱۷
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱
محل شهادت جزیره مجنون از جزایر جنوب
عملیات : بدر
وصیت نامه
من وصیتنامه ام را از اینجا شروع می کنم که برادران مسلمان و امام را تنها نگذارند و پیام من به دانش آموزان این است که سنگر مدرسه را خالی نگذارند و سعی کنند از نظر علم در سطح بالاتری قرار گیرند و فرصت گرفتن پست ها به وسیله منافقان را به هیچکس ندهند و خود از این فرصت به نحو احسن استفاده کنند.
تمام نیروهای مسلح و هسته های مقاومت که در مرز ایران و شوروی هستند؛ هشیار باشند.
پدر و مادرم اگرچه فرزندتان لیاقت شهادت را ندارد ولی اگر مورد قبول درگاه ایزد تعالی قرار گرفتم خواهش من از شما این است که در فراق من گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید در خلوت و تنهایی گریه کنید تا موجب خوشحالی منافقان نشود
برادر کوچکم وقتی که بزرگ شدی لباس مرا بپوش و اسلحه مرا بردار و راه مرا ادامه بده و با دشمن اسلام بستیز.
برادران دلیر ملت مسلمان سفارش من به شما این است که در نمازها امام و رزمندگان را دعا کنید و پیروزی آن ها را از خداوند متعال بخواهید و اما بچه های ده ما از شما این انتظار را دارم که در نمازهای جماعت شرکت کنید از معلم خود اطاعت کنید و در راهپیمایی ها شرکت کنید و از امام جمعه شهر خود می خواهم که تبلیغات را هر چه فعالانه انجام دهند تا بلکه با این کار خود دشمن را کور کنند.
اُوصیکُم به تَقوی الله وَ نَظمِ اَمرِکُم
من شما را در تمام کارها به تقوا و نظم وصیت می کنم و شما نیز تقوا و نظم را در حالت تعادل نگه دارید تا اینکه به یاری خدا بتوانید گامی در راه پیشبرد اهداف عالیه اسلام فراتر روید
اگر من شهید شدم قبر مرا در کنار شهید هادی قاسمی به خاک بسپارید در آخر از تمام دوستان و آشنایان می خواهم که اگر از من زشتی و بدی دیده اند به خاطر خدا مرا ببخشند و آمرزش مرا از خداوند غفار بخواهند بلکه خداوند از گناهان من درگذرد و مرا در قیامت با حضرت قاسم محشور کند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی رو نگه دار
با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان ، ابراهیم زمان ، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین (ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می دهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود بر شما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می ایستید تا اخرین قطره خونتان
درود بر شما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می شوید.
ای پدر و مادر عزیزم ! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه کنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می جنگیم.
حالا معلوم است که راه تنها یک راه است آن راه هم راه اسلام و قران است و آخر وصیت می کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان نگذارید در زمین بماند. از تمام همسایه ها و از تمام هم روستایی هایمان می خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید حلال کنید و برادرانم اسلحه ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند.
عنوان خاطره : بوسه بر لب های خونین
مادر شهید نقل می کند
در اسفند ۱۳۶۳ در روزهای نزدیک عید یک روز صبح زود سه پاسدار دم در خانه آمدند، هر چند دلم شور زد اما به خود گفتم چون نزدیک عید است حتما نامه ای برایم از مرحمت آوردند به داخل خانه آمدند نگاهی به من کردند و گفتند مادر جان برایت از مرحمت خبری آوردیم اما ناراحت نشوید او کمی مجروح است و الان در مسجد منتظر شماست . گفتم راحت بگویید شهید شده است ساکت شدند همه با هم مسجد رفتیم دیدم که او را در تابوت گذاشتند اصرار کردم تا او را ببینم وقتی رویش را بازکردند لب های خون آلود او را دیدم نشستم و بر آن لب ها بوسه زدم. او حالا دیگر بعد از رسیدن به آرزویش آرام خوابیده بود.
عنوان خاطره : سوغاتی برای فقیران
خواهر شهید نقل می کند
یکی از اخلاق های خوب مرحمت کمک به فقیران بود هر وقت جایزه ای از مدرسه می گرفت به فقیران می داد در سال ۶۲ که به مشهد رفته بود وقتی به خانه آمد من سراغ ساکش رفتم تا ببینم چه چیز سوغات آورده که خودش از راه رسید و گفت: باز نکن ؛ این ها مال شما نیست. شما در خانه هستید الحمدلله پدر و مادر دارید، مرا دارید ، کم و کسری هم ندارید این سوغاتی ها برای فقیران و بی سرپرستان است که امیدوارم خدا قبول کند.
عنوان خاطره : کلاشینکف بزرگ تر از او بود
آقای کریم محمدی معلم و همرزم شهید نقل می کند مرحمت از لحاظ قد و جثه خیلی کوچک بود وقتی موفق شد که در جبهه حضور یابد و کلاشنیکف در دست گرفت هنگامی که آن را سرنگون نگه می داشت کلاشینکف از او بزرگ تر بود و هنگام راه رفتن اگر تدبیری در مورد برداشتن آن به کار نمی برد حتما شعله پوش آن روی زمین کشیده می شد، در همان اوایل حضورش در سال ۶۱، او وقتی کلاشینکف بر می داشت دستش را کمی بالاتر می گرفت به او می گفتم این طور اذیت و خسته می شوی اما او با خوشحالی می گفت عادت می کنم.
عنوان خاطره : مرحمت معلم ما بود
آقای کریم محمدی همچنان از دوران ابتدایی شهید می گوید
درس مرحمت خیلی خوب بود و رفتار و اخلاق او نیز شایسته بود در مورد بسیاری از مسائل خیلی کنجکاو بود به همین دلیل سعی می کرد آگاهی زیادی از هر چیز کسب کند اگر من به عنوان معلم در کلاس در مورد چیزی جمله ای می گفتم مرحمت بیشتر از من توضیح می داد و من درواقع از او یاد می گرفتم. او با علم و آگاهی، رفتار خود جرات و غیرتش با اینکه ۱۲ سال بیشتر نداشت معلم ما بود.
انتهای پیام/